تاريخ : چهارشنبه 15 مرداد 1393 | 1:20 | نویسنده : نــــــــادر
گرسنگى رسول خدا ص ، ابوبكر و عمر و حكايت آنان با ابوايوب ن
طبرانى و ابن حبان در صحيح خود از ابن عباس(رضىاللَّهعنهما) روايت نمودهاند كه گفت: ابوبكر در شدّت گرماى ظهر به مسجد آمد، اين را عمر شنيد و پرسيد: اى ابوبكر، تو را در اين ساعت چه چيز بيرون نموده است؟ گفت: مرا فقط شدّت گرسنگى كه احساس مىكنم، بيرون ساخته است. عمر گفت: و مرا - به خدا سوگند - غير آن بيرون نساخته است. در حالى كه آن دو در اين حالت قرار داشتند، رسول خدا ص نزد آنها خارج گرديده فرمود: «شما دو را در اين ساعت چه چيز بيرون نموده است؟» گفتند: به خدا سوگند، ما را فقط همان شدّت گرسنگى كه در شكمهاى مان احساس مىكنيم، بيرون ساخته است. رسول خدا ص فرمود: «و مرا - سوگند به ذاتى كه جانم در دست اوست - غير آن بيرون نساخته است! پس برخيزيد»، آن گاه حركت نمودند، و به دروازه منزل ابوايّوب انصارى آمدند، و ابوايّوب طعام يا شيرى را كه داشت، براى رسول خدا ص نگاه مىداشت، و رسول خدا ص در همان روز ناوقت نمود، و به وقت خود نيامد، بنابراين ابوايّوب آن را به اهل خود داد، و خود براى كار به نخلستانش رفت.
هنگامى كه آنها به دروازه رسيدند، همسر ابوايّوب بيرون آمده گفت: مرحبا به نبى خدا و همراهانش. رسول خدا ص به وى گفت: «ابوايّوب كجاست؟» ابوايّوب - در حالى كه در نخلستان خود مشغول كار بود - صداى رسول خدا ص را شنيد، و به عجله و شتاب آمده گفت: مرحبا به نبى خدا و همراهانش. اى نبى خدا، حالا وقتى كه در آن مىآمدى نيست؟ رسول خدا ص فرمود: «راست گفتى». (راوى) مىگويد: ابوايوب رفت، و شاخهاى از خرما را قطع نمود، كه در آن خرماى خشك، خرماى تازه و نارسيده وجود داشت. ورسول خدا ص فرمود: «من اين را نمىخواستم، چرا خرماهاى خشك شده آن را براى ما نچيدى؟» گفت: اى رسول خدا، خواستم از خرماى خشك شده آن، خرماى نورسيده و نارسيده آن بخورى، و همراه اين حتماً برايت ذبح مىكنم. پيامبر ص فرمود: «اگر ذبح نمودى، گوسفند شيرى را ذبح نكن». بنابراين وى بزغاله ماده و يا بزغاله نرى راگرفته ذبح نمود، و به همسرش گفت: براى ما نان و خمير كن، و تو خودت به نان كردن داناترى. آن گاه ابوايوب نصف بزغاله را گرفته، پخت، و نصف ديگرش را كباب نمود. وقتى كه طعام آماده شد، و پيش روى رسول خدا ص و اصحابش گذاشته شد، رسول خدا ص از همان بزغاله مقدارى گرفته و آن را روى تكّهاى نان گذاشته گفت: «اى ابوايوب: اين را به فاطمه برسان، چون اين چندين روز است كه وى مثل اين را نخورده است». و ابوايوب نزد فاطمه رفت. هنگامى كه خوردند و سير شدند، رسول خدا ص فرمود: «نان، گوشت، خرماى خشك شده، خرماى نارسيده و نو رسيد - و چشم هايش اشك زد - ، سوگند به ذاتى كه جانم در دست اوست، اين همان نعيمى است كه از آن در روز قيامت پرسيده مىشويد».
اين عمل بر اصحاب وى گران تمام شد،در حال فرمود: «هنگامى مثل اين را يافتيد، وقتى كه دستهاى خود را پيش مىآوريد، بگوييد: بسماللَّه "به نام خدا"، وقتى كه سير شديد بگوييد: (الحمدللَّه الذى هو اشبعنا و انعم علينا فافضل) ؛ "ستايش خدايى راست كه او ما را سير نمود، و بر ما نعمت فرمود، و آن را بهتر گردانيد"، چون اين (دعا) براى اين (نوع طعام) كافى است». هنگامى كه برخاست به ابوايوب گفت: «فردا نزد ما بيا»، و هر كسى كه كار پسنديدهاى را برايش انجام مىداد، دوست مىداشت كه وى را پاداش دهد، (راوى) مىگويد: ابوايوب آن را نشنيد، عمر گفت: رسول خدا ص تو را دستور مىدهد تا فردا نزدش بيايى. موصوف فردا نزد رسول خدا ص آمد، و او كنيز خود را به او داده گفت: «اى ايّوب با وى رفتار خوب نما چون ما تا وقتى كه نزد ما بود جز خير نديدهايم» وقتى كه ابو ايّوب او را نزد رسول خدا ص آورد، گفت: براى سفارش رسول خدا ص وجه بهترى جز اين كه او را آزاد كنم نمىيابم، و آزادش نمود. اين چنين در الترغيب (431/3) آمده است.
و اين را بزار، ابويعلى، عقيلى، ابن مردويه، بيهقى در الدلائل و سعيد بن منصور از ابن عباس(رضىاللَّهعنهما) روايت نمودهاند، كه وى از عمربن الخطاب شنيد كه مىگفت: رسول خدا ص در چاشتگاه بيرون آمد، و ابوبكر را در مسجد يافت و فرمود: «چه چيز تو را در اين ساعت بيرون نموده است؟» پاسخ داد: اى رسول خدا! مرا همان چيزى بيرون نموده است كه تو را بيرون كرده است. (در اين وقت) عمربن الخطاب آمد، رسول خدا ص پرسيد: «اى ابن خطاب تو را چه بيرون نموده است؟» گفت: همان چيزى كه شما دو تن را بيرون نموده، مرا نيز بيرون كرده است. آن گاه عمر نشست، و رسول خدا ص خود را به طرف آن دو گردانيده براى شان صحبت كرد و فرمود: «آيا شما دو تن توانايى آن را داريد كه به نخلستان رفته، در آنجا از طعام و نوشيدنى و سايه استفاده نماييد؟» و افزود: «همراه ما به منزل ابوالهيثم بن تيهان انصارى برويد»... و حديث را به طول آن، چنان كه در كنزالعمال (40/4) آمده، متذكر گرديده است. و اين را مسلم به اختصار روايت نموده، و از آن مرد انصارى نام نبرده است، و اين چنين اين را مالك به شكل (بلغنى) «برايم رسيد» به اختصار روايت نموده. حافظ منذرى (167/5) مىگويد: ظاهر اين است كه اين قصّه يكبار با ابوالهيثم، و بار ديگر با ابوايوب اتفاق افتاده است.
موضوع : | بازدید : 597
برچسب ها :
امتیاز بدهید :
| امتیاز : 0
موضوع : | بازدید : 597
برچسب ها :
.: Weblog Themes By Pichak :.