تاريخ : چهارشنبه 15 مرداد 1393 | 1:05 | نویسنده : نــــــــادر
ابوبكر صدّيق و تحمّل سختى ها اصرار ابوبكر بر پيامبر ص براى آشكار شدن و خطبه وى در آن موقع و اذيتى كه در آن هنگام متحمّل گرديد حافظ ابوالحسن اطرابلسى از عائشه (رضى‏اللَّه عنها) روايت نموده، كه گفت: هنگامى كه اصحاب رسول خدا ص - كه سى‏وهشت مرد بودند - جمع شدند، ابوبكر بر پيامبر خدا ص براى آشكار شدن اصرار نمود، پيامبر ص گفت: «اى ابوبكر ما كم هستيم». ابوبكر پياپى اصرار مى‏روزيد تا اين كه رسول خدا ص آشكار گرديد، و مسلمانان در نواحى مسجد، هر مردى در ميان عشيره خود پراكنده شدند. و ابوبكر در حالى كه رسول خدا ص نشسته بود در ميان مردم به عنوان خطيب ايستاد، به اين صورت او نخستين خطيبى بود كه به سوى خدا و پيامبر خدا ص دعوت نمود. مشركين بر ابوبكر و مسلمانان حمله نمودند، و آنها در نواحى مسجد به شدّت (از طرف مشركين) كتك كارى شدند، و ابوبكر زير پا انداخته شد و به شدّت مجروح شد، و عتبه بن ربيعه فاسق به وى نزديك شد،و او را با دو دستش مى‏زد، و كفش‏ها را متوجه روى وى مى‏گردانيد، و بر شكم ابوبكر بالا رفته، طورى كه روى ابوبكر با بينى‏اش شناخته نمى‏شد. بنوتيم در اين حالت به شتاب آمدند، و مشركين را از وى دور كردند، بعد بنو تيم ابوبكر را در جامه‏اى حمل نمودند و وى را داخل منزلش كردند، و در مرگ وى ترديدى نداشتند. بعد از آن بنوتيم برگشتند، و داخل مسجد گرديده گفتند: به خدا سوگند، اگر ابوبكر بميرد عتبه بن ربيعه را خواهيم كشت، و سپس به سوى ابوبكر برگشتند، و ابوقحافه و بنو تيم با ابوبكر حرف مى‏زدند تا اين كه جواب داد، وى در آخر روز به حرف آمده گفت: رسول خدا ص چه كرد؟ آنها وى را هدف زبان‏هاى خويش قرار داده، سرزنشش نمودند، بعد از آن برخاسته به مادرش ام الخير گفتند: ببين، به او غذايى بده و يا به وى چيزى بنوشان، هنگامى كه ابوبكر  با وى تنها شد، مادرش بر وى خيلى‏ها اصرار نمود (تا چيزى بخورد و يا بنوشد) ولى او مى‏گفت: رسول خدا ص چه شد؟ مادرش پاسخ داد: به خدا سوگند، من درباره رفيقت چيزى نمى‏دانم. ابوبكر  گفت: نزد ام جميل بنت خطاب برو، و از وى بپرس، مادرش بيرون آمد تا اين كه نزد ام جميل آمده گفت: ابوبكر تو را از محمّد حال محمّد بن عبداللَّه مى‏پرسد، ام جميل گفت: من نه ابوبكر را مى‏شناسم و نه محمدبن عبداللَّه را، و اگر خواسته باشى كه با تو نزد فرزندت بروم (مى‏روم). مادر ابوبكر گفت: بلى، ام جميل با وى رفت و ابوبكر را افتاده و رنجور يافت، ام جميل نزديك شد و فرياد كشيده گفت: به خدا سوگند، قومى كه اين كار را در حق تو روا داشته‏اند اهل فسق و كفراند، و من متمنى ام كه خداوند انتقامت را از آنها بگيرد. ابوبكر گفت: رسول خدا ص چه كرد؟ ام جميل گفت: اين مادرت است مى‏شنود. ابوبكر گفت: از وى خود هراس نداشته باش. گفت: او سالم و صحيح است. پرسيد: وى در كجاست؟ ام جميل در دارابن ارقم. ابوبكر فرمود: به خدا سوگند، تا اين كه نزد رسول خدا ص نيايم نه طعامى را مى‏چشم و نه هم نوشيدنى‏اى را مى‏نوشم. آن دو صبر كردند تا اين كه رفت و آمد كم شد و مردم آرام شدند، (بعد) با وى در حالى خارج گرديدند، كه بر آنها تكيه داده بود و او را نزد رسول خدا ص داخل نمودند. (راوى) مى‏گويد: رسول خدا ص وى را در آغوش گرفت و بوسيدش، و مسلمانان نيز به طرف وى روى آوردند، و بر رسول خدا ص به خاطر وى رقت شديدى پديدار گرديد. ابوبكر گفت: پدر و مادرم فدايت اى رسول خدا، بر من هيچ آزارى، جز ضربه‏هاى همان فاسق كه در رويم زد، نيست، و اين مادرم است كه بر پسر خود خيلى نيك و مهربان است، و تو مبارك هستى پس او را به سوى خدا دعوت كن، و به خداوند درباره وى دعا كن، اميد است خداوند وى را توسط تو از آتش نجات دهد. راوى مى‏گويد: رسول خدا ص براى وى دعا نمود، و او را به سوى خداوند فراخواند، و او اسلام آورد. و آنها با رسول خدا ص يك ماه در آن منزل اقامت نمودند، و تعدادشان سى و نه تن مرد بود، و حمزه بن عبدالمطلب  در همان روزى اسلام آورد كه ابوبكر  مضروب شده بود

امتیاز بدهید :

| امتیاز : 0
موضوع : | بازدید : 321
برچسب ها :