تاريخ : پنجشنبه 26 تير 1393 | 6:30 | نویسنده : نــــــــادر
آزارهايى كه پيامبرص از قريش ديد، و پاسخ وى به ايشان طبرانى از حارث بن حارث روايت نموده، كه گفت: به پدرم گفتم: اين گروه كيستند؟ پاسخ داد: اينها همان قومى هستند كه بر يك فرد بى دين از خودشان جمع شده‏اند. مى‏گويد: ما پايين آمديم و دريافتيم كه رسول خدا ص است كه مردم را به توحيد خداوند عزوجل و به ايمان دعوت مى‏كند، ولى آنها (دعوت) وى را رد نموده به او آزار مى‏رسانند، تا اين كه روز نصف شد و مردم از وى دور شدند، آن گاه زنى كه سينه‏اش آشكار شده بود، و جامى را با يك دستمال حمل مى‏نمود، آمد، و آن را رسول خدا ص از وى گرفت، نوشيد و وضو گرفت، بعد از آن سر خود را بلند نموده و فرمود: «اى دختركم، سينه ات را با چادرت بپوشان، و بر پدرت نترس». پرسيديم اين كيست؟ گفتند: اين زينب دختر اوست. هيثمى (21/6) مى‏گويد: رجال آن ثقه‏اند. و نزد وى همچنان از منبت ازدى روايت است كه گفت: پيامبر خدا ص را در ايّام جاهليّت در حالى ديدم كه مى‏گفت: «اى مردم، بگوييد كه معبود بر حقى قابل عبادت نيست جز يك خدا رستگار مى‏شويد». كسى‏از آنها بر رويش آب دهان انداخت، و كسى از آنها خاك را بر وى انداخت، و كسى از آنها دشنامش داد، تا اين كه روز به نيمه رسيد، آن گاه دخترى با جام بزرگى از آب آمد، و رسول خدا ص روى و دست‏ها خود را شست و گفت: «اى دختركم، بر پدرت از كشته شدن و ذلّت نترس». پرسيدم: اين كيست؟ گفتند: زينب دختر رسول خدا ص و او دختر زيبايى بود. هيثمى (21/6) مى‏گويد: در اين روايت منبت بن مدرك آمده، كه او را نشناختم، بقيه رجال وى ثقه‏اند. بخارى از عروه  روايت نموده، كه گفت: من از ابن العاص  پرسيدم: سخت‏ترين چيزى كه مشركين، آن را بر رسول خدا ص انجام داده‏اند، چه بوده؟ گفت: در حالى كه پيامبر ص در حجر كعبه نماز مى‏خواند، عقبه بن ابى معيط به طرف وى روى آورد، و لباس خود را بر گردن وى گذاشت، و او را بسيار شديد به حالت خفگى انداخت (در اين حالت) ابوبكر  فرارسيد تا اين كه شانه‏اش را گرفت و او را از پيامبر خدا ص دور نمود و گفت: (أتقتلون رجلاً أن يقول ربى‏اللَّه و قد جاءكم بالبينات من ربكم؟!). الايه . (المؤمن:28). ترجمه: «آيا مردى را به خاطر اين كه مى‏گويد پروردگارم خداست به قتل مى‏رسانيد؟! در حالى كه براى شما از پروردگارتان نشانى‏هاى روشن آورده است». اين چنين در البدايه (46/3) آمده است. و نزد ابن ابى شيبه از عمروبن العاص  روايت است كه گفت: قريش را كه اراده كشتن پيامبر ص را نموده باشد، جز در يك روز، نديدم؛ درباره پيامبر ص در حالى كه در سايه كعبه نشسته بودند با هم مشورت نمودند، و رسول خدا ص در مقام (ابراهيم) نماز مى‏خواند، آن گه عقبه بن ابى معيط به سوى رسول خدا ص برخاست، و چادرش را در گردن وى افكند، و سپس او را به طرف خود كشيد، تا اين كه پيامبر خدا ص بر زانوهاى خود افتاد، و مردم فرياد كشيدند، و گمان كردند كه پيامبر ص كشته شد. آن گاه ابوبكر  به شتاب آمد و بازوان رسول خدا ص را از پشت گرفت، و گفت: (أتقتلون رجلاً أن يقول ربى‏اللَّه؟!) ترجمه: «آيا مردى را به خاطر اين كه مى‏گويد پروردگارم خداست، به قتل مى‏رسانيد؟!» بعد از آن، از پيامبر ص منصرف شدند، و پيامبر خدا ص برخاست و نمازش را خواند. هنگامى كه نماز خود را تمام نمود، از نزد آنها - در حالى كه در سايه كعبه نشسته بودند - عبور نمود، و گفت: «اى گروه قريش، سوگند به ذاتى كه نفس محمّد در دست اوست، كه من به سوى شما به ذبح فرستاده شده‏ام»، و به دست خود به سوى حلقش اشاره نمود. ابوجهل به او گفت: تو نادان نبودى. رسول خدا ص به او فرمود: «تو از آن‏ها هستى». اين چنين در كنزالعمال (327/2) آمده. و اين را همچنين ابويعلى و طبرانى عيناً روايت كرده‏اند، هيثمى (16/6) مى‏گويد: در اين محمّد بن عمرو بن علقمه آمده، و حديثش حسن است، بقيه رجال طبرانى رجال صحيح اند. اين را همچنين ابونعيم در دلائل النبوه (ص67) روايت كرده است. احمد از عروه بن زبير و او از عبداللَّه بن عمرو (رضى‏اللَّه‏عنهما) روايت نموده، كه گفت: به عمرو گفتم: از قريش در اظهار عداوت و دشمنيش در مقابل رسول خدا ص كدام عمل شديد را ديده‏اى كه انجام داده باشند؟ گفت: - در حالى كه اشراف آنها در حجر (كعبه) جمع شده بودند - من نزدشان آمدم، آنها گفتند: مانند صبرمان بر اين مرد ديگر هرگز نديده‏ايم!! عقل‏هاى ما را به نادانى نسبت داد، پدران مان را ناسزا گفت، دين مان را عيب جويى كرد، جماعت مان را پراكنده نمود و به خدايان مان دشنام داد. واقعاً كه بر يك كار بسيار بزرگ در مقابل او صبر نموده‏ايم!! - و يا چنان كه گفتند -. عمرو مى‏گويد: در حالى كه آنان را در اين وضع قرار داشتند، پيامبر خدا ص ناگهان بر آنها ظاهر گرديد، و همين طور آمد تا اين كه به مقابل ركن رسيد، بعد از آن با طواف نمودن خانه از پهلوى آنها عبور نمود. هنگامى كه از پهلوى‏شان گذشت، آنها به سوى او با بعضى چيزهايى كه مى‏گفت، اشاره نمودند. عمرو مى‏گويد: (تأثير منفى) آن را در روى وى دانستم، بعد از آن رفت. هنگامى كه بار دوم از برابر آنها عبور نمود، مانند قبل به طرف وى اشاره كردند، و من آن را در رويش دانستم، و او رفت. هنگامى كه بار سوم از برابر آنها گذشت مانند آن به طرف وى اشاره كردند، آن گاه رسول خدا ص فرمود: «اى گروه قريش آيا مى‏شنويد؟ سوگند به ذاتى كه جان محمّد در دست اوست، براى تان ذبح و كشتن را با خود آورده‏ام». اين سخن وى بر قوم آن چنان تأثيرى گذاشت، كه گويى بر سر هر يكى از آنها پرنده ى قرار دارد، حتّى شديدترين فرد در ميان آنها كه به اذيت و آزار پيامبر خدا ص توصيه مى‏نمود به دلدارى و نيكويى پيامبر ص با خوب‏ترين كلمات پرداخت، تا اين كه مى‏گفت: اى ابوالقاسم، به رشد و هدايت برگرد، به خدا قسم كه تو نادان نبودى. به اين صورت رسول خدا ص برگشت. فرداى آن روز بار ديگر در حجر (كعبه) جمع شدند - و من همراه شان بودم - و به يكديگر گفتند: آنچه را از وى به شما رسيد، و آنچه رااز شما به وى رسيد به ياد آورديد، حتى وى چيزى را براى شما اظهار داشت كه بد مى‏دانستيد، ولى با اين همه وى را رها نموديد؟! در حالى كه آنها در اين وضع قرار داشتند، ناگهان رسول خدا ص بر آنها آشكار گرديد، و آنها به طرفش حمله نمودند، و با گرفتن اطراف وى مى‏گفتند: تو هستى كه چنين و چنان مى‏گويى؟! - و آن چه را از عيب‏گيرى خدايان و دين شان به آنها مى‏رسانيد ذكر مى‏كردند - عمرو مى‏گويد: رسول خدا ص مى‏گفت: «بلى، من هستم كه اين را مى‏گويم». عمرو گويد: مردى از آنها را ديدم كه گريبان رسول خدا ص را گرفت، و ابوبكر  براى دفاع از وى برخاست، در حالى كه گريه ميكرد: مى‏گفت: آيا مردى را به خاطر اين كه مى‏گويد: پروردگارم خداوند است به قتل مى‏رسانيد؟! بعد از آن از پيامبر خدا ص منصرف شدند، آن شديدترين حالتى بود، كه قريش در مقابل وى انجام داد. هيثمى (16/6) مى‏گويد: ابن اسحاق به سماع تصريح نموده است، بقيه رجال آن رجال صحيح اند. اين را همچنان بيهقى از عروه  روايت نموده، كه گفت: به عبداللَّه بن عمرو بن العاص (رضى‏اللَّه‏عنهما) گفتم: كدام عداوت و دشمنى از قريش را (در مقابل رسول خدا ص) سخت‏تر و شديدتر ديدى؟... و حديث را به طولش به مانند آن، چنان كه در البدايه (46/3) ذكر شده، روايت نموده است. و ابويعلى از اسماء بنت ابى بكر(رضى‏اللَّه‏عنهما) روايت نموده كه آنها به وى گفتند: شديدترين كارى را كه ديدى مشركين در مقابل رسول خدا ص انجام دادند كدام بود؟ اسماء گفت: مشركين در مسجد نشسته بودند، و پيامبر خدا ص و آنچه را وى درباره خدايان شان مى‏گفت با هم ياد مى‏كردند، در حالى كه آنها در اين حالت قرار داشتند، ناگهان رسول خدا ص پيدا شد، آن گاه همه آنها به سوى وى برخاستند، و نعره‏اى به ابوبكر  رسيد، گفتند: به دوستت برس او را درياب. او از نزد ما بيرون رفت، وى چهار گيسو داشت و مى‏گفت: واى بر شما: (أتقتلون رجلاً أن يقول ربى‏اللَّه و قد جاء كم بالبينات من ربكم؟!). آنها پيامبر خدا ص را گذاشتند و به سوى ابوبكر  روى آوردند. اسماء مى‏گويد: ابوبكر  در حالى دوباره نزد ما برگشت، كه به چيزى از گيسوهايش دست نمى‏برد، مگر اين كه همراه دستش (كنده شده) مى‏آمد، و مى‏گفت: (تباركت يا ذا الجلال و الاكرام)، ترجمه: «با بركت هستى اى صاحب بزرگى و عزّت». هيثمى (17/6) مى‏گويد: در اين روايت تدروس پدربزرگ ابوزبير آمده، وى را نشناختم، و بقيه رجال آن ثقه‏اند. اين را ابن عبدالبر در الاستيعاب (247/2) از ابن عيينه، از وليد بن كثير، از ابن عبدوس از اسماء(رضى‏اللَّه‏عنها) ذكر نموده... و مانند حديث قبل را متذكر گرديده، و به همين اسناد اين را ابونعيم در الحليه (31/1) به اختصار روايت كرده، و در آن آمده است: ابن تدروس از اسماء، و ابويعلى از انس بن مالك  روايت نموده‏اند كه گفت: بارى رسول خدا ص را زدند، و بيهوش گرديد، آن گاه ابوبكر  برخاست و چنين فرياد مى‏كشيد: واى بر شما: (أتقتلون رجلاً أن يقول ربى‏اللَّه؟!). مشركين پرسيدند: اين كيست؟ گفتند: ابوبكر ديوانه. اين را همچنين بزار روايت نموده، و افزوده است: رسول خدا ص را گذاشتند، و به سوى ابوبكر  روى آوردند. و رجال آن، چنان كه هيثمى (17/6) مى‏گويد، رجال صحيح‏اند. اين را همچنين حاكم (67/3) روايت كرده، و گفته است: اين حديث به شرط مسلم صحيح مى‏باشد، ولى بخارى و مسلم آن را روايت نكرده‏اند.

امتیاز بدهید :

| امتیاز : 0
موضوع : | بازدید : 484
برچسب ها :